شب زلزله هممون رفته بودیم خونه باغ عمه فاطی
پسره پسر خالم،ینی نوه خالم(دانیال)
اومده ب من میگه این عموی من(عموی خودش) ینی پسرخاله کوچیکم
خیلی دیوثه
میگم چرا دانیال
میگه والا صب ب من قول داده بود ک عصری میریم پارک
رفته دستشویی همچین گوزیده ک سنگ توالتمون ک هیچ
هفتا شهر اون ورترم لرزیده
ینی من 4 سالم بود به زور اسم آبنباتو مبگفتم....
* ینی استعداد بچه هامون داره تلف میشه....