1/176

شب زلزله هممون رفته بودیم خونه باغ عمه فاطی

پسره پسر خالم،ینی نوه خالم(دانیال)

اومده ب من میگه این عموی من(عموی خودش) ینی پسرخاله کوچیکم

خیلی دیوثه

میگم چرا دانیال

میگه والا صب ب من قول داده بود ک عصری میریم پارک

رفته دستشویی همچین گوزیده ک سنگ توالتمون ک هیچ

هفتا شهر اون ورترم لرزیده

ینی من 4 سالم بود به زور اسم آبنباتو مبگفتم....

 

 

* ینی استعداد بچه هامون داره تلف میشه....




+ تاريخ ساعت نويسنده عزراییل |