شب زلزله هممون رفته بودیم خونه باغ عمه فاطی

پسره پسر خالم،ینی نوه خالم(دانیال)

اومده ب من میگه این عموی من(عموی خودش) ینی پسرخاله کوچیکم

خیلی دیوثه

میگم چرا دانیال

میگه والا صب ب من قول داده بود ک عصری میریم پارک

رفته دستشویی همچین گوزیده ک سنگ توالتمون ک هیچ

هفتا شهر اون ورترم لرزیده

ینی من 4 سالم بود به زور اسم آبنباتو مبگفتم....

 

 

* ینی استعداد بچه هامون داره تلف میشه....


+ تاريخ ساعت نويسنده عزراییل |

من قرآن مجید رو حفظ کردم!!!!!

به کریم که رسیدم سر بعضی موارد دعوامون شد

گذاشم کنار.....

 

* بروبچ مثبت مومن ناراحت نشن این حرفم ایهام داره....

+ تاريخ ساعت نويسنده عزراییل |

سلام...من خودم نمیتونم وبلاگمو ببینم

این چن وختیم ک بنودم بخاطر مشکلات فنی بود ک همچنان ادامه داره

لوک بلاگه دیگه هیچیش درست و حسابی نی

بالاخره أ امروز میتونم مطلب بذارم

اما نمیتونم بیام و وبلاگمو مشاهده کنم

+ تاريخ ساعت نويسنده عزراییل |

اونجایی که تو درس میخوندی ما مدیر مدرسه بودیم

+ تاريخ ساعت نويسنده عزراییل |

به من میگه دوستت دارم

به سیبیل بابام قسم...نمیدونه حتی دوستت دارم با کدوم (س.ص.ث)

نوشته میشه...

 

*ینی کلا منو خر دیده

 

+ تاريخ ساعت نويسنده عزراییل |

تن ک لرزید فقط بیاد یه چیزی افتادم

خدایا ینی مرگ انقد نزدیکه؟؟؟؟

باورم نمیشه

..............

+ تاريخ ساعت نويسنده عزراییل |

مهم نیس

دیگران پشت سرم چی میگن

مهم اینه

جرات ندارن تو روم اون حرفا رو بزنن !

+ تاريخ ساعت نويسنده عزراییل |

به وحشی ترین حیوون محبت کنی جوابتو با محبت میده ... 
 
 

 اما بعضی از آدما محبت میبینن وحشی میشن ...  
 
 
*ینی دیدما ک میگم...!!!!

+ تاريخ ساعت نويسنده عزراییل |

بخاطر گل روی ماه چنتا از دوستان

اومدم بگم

فقط به چن وخ تنهایی نیاز دارم

به وبلاگ همتون میام سر میزنم

اما حال نوشتن ندارم

نه نظر برا شما نه مطلب برا وب خودم...

 

*شیدا تو که میدونی؟؟؟؟!!!!

+ تاريخ ساعت نويسنده عزراییل |

یه چن روزی میخوام گم و گور شم

باس برم

مسافرت؟؟؟نه باااا

میخوام برم تو خودم

یکم با خودم حال کنم

تهشم یه کاری کنم که همه چیو برا همیشه بالا بیارم

شاید نیام حالا حالاها

بای تا های

+ تاريخ ساعت نويسنده عزراییل |

دیشب داشتم فکر میکردم

باید یه روز با خودارضایی همه دردامو بریزم بیرون

 

*شیدا خیلی دوس داشم دیشب پیشم بودی!!!

+ تاريخ ساعت نويسنده عزراییل |

بدجور داغونم

عین اون پرایده که تو جاده با کامیون تصادف میکنه

کامیونه میره تو شکم پراید...

دقیقا دردا اونطوری رفتن تو شکمم

دارم جر میخورم

فقط میخام داد بزنم

+ تاريخ ساعت نويسنده عزراییل |

افسردگی نی

خستگیه....

با چای و قهوه و آب میوه

حتی با شومینه یا کولر

چه میدونم

حتی با سیگار و مشروب و قلیون و تیغ و رگم خالی نمیشم

یه چیزی میخوام که دنجتر از اینا باشه

+ تاريخ ساعت نويسنده عزراییل |

 

 

         بعضیا مثل مگسن

 

         دارن زندگی عادیشونو میکنن،

 

    اما حواسشون نی ک چقدرو اعصاب بقیه ان!....

 

+ تاريخ ساعت نويسنده عزراییل |

خدایا!!!!

تو که پیرهن نمیپوشی....

پس من هرچی باشه کلی پیرهن بیشتر از تو پاره کردم

میشه بیای به حرف من گوش بدی؟؟؟؟

+ تاريخ ساعت نويسنده عزراییل |

ببین ینی خسته ام

دیگه جون ندارم...حتی برا گریه کردن

لعنتی دوباره داری میشی تموم زندگیم

نمیذارم برگردی

باید تموم بشی....

+ تاريخ ساعت نويسنده عزراییل |

 

یه مدت میخوام ول کنم زندگی رو

بذارم کنارعشق و دیونگی رو

چشامو رو اونی که میخوام ببندم

یه مدت با هیچی ...با هیشکی نخندم

یه مدت میخوام لنگ چیزی نباشم

هراسون و دل تنگ چیزی نباشم

بترسن همه آدما از منی که

 قرار یه مدت بشم یکی دیگه

یه کم فرصت واستراحت میخوام

یه شب خواب شیرین و راحت میخوام

میخوام بچه شم باز تو این سن وسال

یه مدت جداشم از این حس وحال

تو میدونی احوال خوبی ندارم

غروبم ...سکوتم...گمم... بی قرارم

واسه اینکه خورشید چشمام بتابه

یه مدت باید بی توقف ببارن

ببخشید که اروم نمیگیرم از عشق

گریزونم از خنده و سیرم از عشق

 

 

*یه مدت باید تنها باشم...


+ تاريخ ساعت نويسنده عزراییل |

لعنتی دوباره دیدمت

چرا تموم نمیشی آخه؟؟؟؟

+ تاريخ ساعت نويسنده عزراییل |

میگم از کل دنیا

خواستن ی آدم انقد زیاااااااااااااااده؟؟؟؟

چرا من نمیتونم کسی رو داشته باشم!!!!!

+ تاريخ ساعت نويسنده عزراییل |

ن حال زندگی دارم

ن حوصله مردن و برزخ و مکافات و سوال جواب

 

 

+ تاريخ ساعت نويسنده عزراییل |

دارم میمیرم....

روتو برگردووووووووووووووووووووووووون!!!!!....

+ تاريخ ساعت نويسنده عزراییل |

 

گاهی دوست دارم

یقه ی زندگی رو بگیرم

زل بزنم تو چشماش بهش بگم

حرف حسابت چیه لعنتی؟

هاااااااااان؟؟

 

+ تاريخ ساعت نويسنده عزراییل |


 

خواستم بپرسم : چند فروختی؟

 

یادم آمد گفته بودی: مفت هم گران است....

 

بی معرفت!

 

من همین یك دل را داشتم...

 

 

 

+ تاريخ ساعت نويسنده عزراییل |

 

 یه دوست معمولي وقتي مي آيد خونت، مثل مهمون رفتار ميکنه


يه دوست واقعي
درِ يخچال رو باز ميکنه و از خودش پذيرايي ميکنه


يه دوست معمولي
هرگز گريه تو رو نديده


يه دوست واقعي
شونه هاش از اشکاي تو خيسه


يه دوست معمولي
اسم کوچيک پدر و مادر تو رو نمي دونه


يه دوست واقعي
اسم وشماره تلفن اون هارو تو دفترش داره


يه دوست معمولي
يه دسته گل واسه مهمونيت مي آره


يه دوست واقعي
زودتر ميآد تا بهت کمک کنه و ديرتر مي ره تا به کمکت همه جارو جمع و جور کنه


يه دوست معمولي
متنفره از اين که وقتي رفته که بخوابه بهش تلفن کني


يه دوست واقعي
ميپرسه چرا يه مدته طولانيه که زنگ نمي زني؟


يه دوست معمولي
ازت ميخواد راجع به مشکلاتت باهاش حرف بزني


يه دوست واقعي
ازت ميخواد که مشکلات را حل کنه


يه دوست معمولي
وقتي بين تون بحثي ميشه دوستي رو تموم شده ميدونه


يه دوست واقعي
بهت بعد از يه دعواهم زنگ ميزنه


يه دوست معمولي
هميشه ازت انتظار داره

 


 

يه دوست واقعي ميخواد که تو هميشه رو کمکش حساب کني


یه دوست معمولی
از درونت بی خبره


یه دوست واقعی سعی میکنه درونتو بفهمه

 

 

 

دلم یه دوست واقعی میخوااااااااااااااااااااااااد

 

 

+ تاريخ ساعت نويسنده عزراییل |

مهم نیســــت که از بیـــــــرون چه طــــور به نظــــــــر میام !

کسایــــــی که درونم رو می بینند ؛ برام کــــــافیند

....

برای اونهـــــــــایی که از روی ظاهــــــرم قضاوت می کنند ،

حرفی ندارم !

همون بیرون بمونند ، براشـــــون کافیــــــــه

+ تاريخ ساعت نويسنده عزراییل |

برا نبودنش

میخواستم رگمو بزنم

خیال کرده بود کم آوردم

بهم گف...اصلا خوشم نیومد از بازی دیشبت

هه

کم آوردن نیس

تیغ و ک میذارم رو رگام باورم میشه ک هنوز پر از

احساسم


+ تاريخ ساعت نويسنده عزراییل |

ته دیگ ” عشق ِ اول ” را هر چقدر که بسابی

چه با اسکاج ِ دوست داشتن های بعدی

چه با سیم ِ ظرفشویی عاشق شدن های بعدی

از دلت پاک نمی شود …

حالا تو هی بساب

و از صدای نا هنجارش

سر درد بگیر …

+ تاريخ ساعت نويسنده عزراییل |

گف:خیلی با ارزشی قدر خودتو بدون

گفتم:آره عین اون زیرخاکی تنهای باارزشی ک داره خاک میخوره

و هیشکی بهش نزدیک نمیشه....

 

 

دیگه از دس خودمم کلافه شدم

+ تاريخ ساعت نويسنده عزراییل |

خودمو خیلی وخته خط زدم

تو فقط صدای خنده هامو شنیدی.....!!!!

+ تاريخ ساعت نويسنده عزراییل |

هه بهم میگف گریه نکنیا

نمیخوام چشاتو این شکلی ببینم

کلا منظورش این بود که اشکامو نگه دارم وختی رف گریه کنم

که چشامو این شکلی نبینه

عجب آدمی بود!!!!همه حرفاش حساب کتاب داشته

من خبر نداشتم

+ تاريخ ساعت نويسنده عزراییل |

صفحه قبل 1 ... 6 7 8 9 10 ... 15 صفحه بعد